دی 1385 - قلب سرد آتش
ساعت 10:22 عصر جمعه 85/12/25
روز که «حج» را نیمه تمام می نهادی، همه مانده بودند در این حیرت، که تکلیف «قربان» چه می شود؟!
برای دنیا زود بود که حرکت نازکانه تو را بفهمد! اما. در آن میان، تو ـ تنها تو ـ می دانستی، که چه می کنی: «انی اعلم ما لاتعلمون» «قربان» را ، به «عاشورا» می کشاندی و «قبله» را، به «کربلا»!...| | ای همسفر زینب(س)! کار تو، نبش قبرهای هر روزه مردم بود؛ قبرهای روزمرگی و عافیت طلبی و عادت، قبرهای سر به زیری و سکوت و سلامت، قبرهای «بیعت کردن» و «به روی خود نیاوردن»! از مدینه به مکه، که درآمدی بر سر چهارراه اطلاعاتی اسلام، چهارماه انتظار کشیدی که همه مردم جمع شدند و درست در همان وقتی که همه آمدند، تو شروع کردی به بیرون رفتن! و این، یعنی: آب زدن بر چشم های خواب آلوده ساده بین در هم شکستن قبرستانهای بسته بندی شبانه روزی، فروپاشاندن دیوهای دروغ و دورویی و گسستن «بند» از دست و پای نگاه و حرکت بنده های خدا برای خوب دیدن و رها شدن و به خدای خود رسیدن ... «من کان فینا باذلاً مهجته و موطناً علی لقاء الله نفسه فلیر حل معنا فأننی راحل مصبحاً، ان شاءالله تعالی» هرکه، از خون دل خویش، می تواند مایه گذارد و برای دیدار الهی، جانمایه دارد، پای فراپیش نهد و با ما بیاید؛ که من خود ـ بامدادان ـ به راه خواهم افتاد. ان شاءالله!. یا حسین! ای که می گفتی: «خط الموت. علی ولد آدم، مخط القلادة علی جید الفتاة» رشته مرگ ـ برای فرزند آدم ـ چونان گردنبندی است زیبا، بر گردن دخترکانی نورسته! خدا خودش می داند، که دین و دنیای ما، چقدر به تو و کربلای تو، نیازمند است. یا ذبیح الله! مرگ تو، مرگ نیست، آغاز زندگی است! ... ¤ نویسنده: پویا |
خانه
:: بازدید امروز ::
:: بازدید دیروز ::
:: کل بازدیدها ::
:: درباره من :: :: لینک به وبلاگ :: :: آرشیو ::
مهر 1385 :: اوقات شرعی :: :: خبرنامه وبلاگ ::
|