سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آذر 1385 - قلب سرد آتش


ساعت 10:11 عصر جمعه 85/12/25

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من ، گرچه مثل درد مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است !

12

و این ماییم ! ... آری ! .... ما ! ... همان مایی که همه آدمها ، مدتهاست که او را با غیرتش می شناسند ! با دیندار بودنش ! مسلمان بودنش ! شیعه بودنش ! با مهربان بودنش ! با حس هم وطن دوست بودنش ! ... همان مایی که ما ایرانی می خوانیمش و سرزمین حکومتش را ایران ...
این ایران هنوز هم همان سرزمین است ! با همان خاکش ! با همان وسعتش ! این ایران هنوز هم مقدس است و هنوز هم لغت " سرزمین آزاد مردان " را در جغرافیای مبهم خویش معنا می سازد . پس چرا این ما دیگر ما نیست ؟ چرا من شده ؟ و چرا من هایش دیگر برای یگدیگر ارزشی قائل نیستند و هم وطنانشان را با غریبه ها یکسان می دانند ؟ چرا به هم نوعانشان کمک نمی کنند ؟ چرا ؟ ... چرا ؟ ....
اگر مردن احساسات و عقاید معنا داشت ، چرایی برایم نمی ماند ، حق با تو بود ! اما حالا که هیچ جوابی برای این سوال ندارم و هیچ دلیلی به فریادم نمی رسد چه ؟ به راستی چه کسی جواب این سوال بی جواب من را خواهد داد ؟ من ؟ تو ؟ او ؟ همه ؟ ... نمی دانم ... اما اینرا خوب می دانم که دیگر خسته شده ام ؛ از وجود نامردانی که در زندگی مردانه این مرز و بوم ، با کارهای دور از انسانیت خود ، قتل ما را به جان خریده اند و من هایش را !
قبول کن که ما مرده است ! مدت ها هم هست که مرده ! در واقع او کشته شده !
به دست من ، تو ، او ، همه ... این ما اکنون لغتی بیش نیست که بر سر زبانها جاری شده ! او مدتهاست که هیچ وجود خارجی ندارد ؛ چرا که اگر داشت ، امروز ، منی - از همین ما – اینگونه در وطن خویش ، نه دچار غم غربت ، که دچار غم وطن و منهایش که تا چند روز پیش حکم هم وطن را برای او داشتند ، نمی شد ! ..
و چه سرنوشت ناگزیری دارد این من که به دست هم نوعانش شکسته گشت ! و به راستی که چه احساسات خاکستری رنگی ما داریم که خود را ، بازیگران تقدیر سیاه او کرده ایم ! ...
او شکست ! او بارید ! او تلخید ! شاید از دست خود و یا از دست همه ! شاید هم از دست روزگار ! و یا تقدیرش ؟ ...چه می دانم !
من فقط می دانم که ما ... ما ... افسوس ! افسوس از این ما !
متنی را که در ادامه می خوانید به نقل از هفته نامه چلچراغ است که در صفحه " روزی روزگاری در ایران " ، با موضوع " اعتراض به شکستن حریم خصوصی " و با عنوان " خودمان شطرنجی کنیم " به چاپ رسیده بود :

ما گناهکارتریم !

حالا همه ماجرا را می دانیم . ماجرای همان فیلمی که بی شرم بود . اما بی شرمی بزرگتر ، از آن همه کسانی بود که آن سی دی زشت را به زشت ترین شکل ممکن تکثیرش کردند و بی شرم به تماشایش نشستند . بی شرمی از آن آن کسانی بود که کنار خیابان ایستادند و فروش آن فیلم را فریاد زدند . چه تفاوتی است میان تکثیر و فروش فیلمی چنین و شغل هایی که ادب اجازه نام بردن آنها را نمی دهد و در فرهنگ ایرانی به مثابه یک دشنام بسیار بسیار زشت است . باور کنید . هیچ تفاوتی نیست . اشاعه کار زشت ، زشت تر از آن است .
فراموش نکرده ایم آن روایت از پیامبر اکرم (ص) که مردی نزدشان می آید و می گوید که در راه زن و مردی را دیده که در حال انجام منکری بوده اند . حضرت بر آن مرد نهییب می زنند که تو چنین صحنه ای دیدی و عبایت را بر آن نینداختی تا زشتی رفتارشان به چشم مردم کوچه و بازار نیاید !
جمله پیامبر (ص) سند احترام به حریم خصوصی آدم هاست . وقتی پیامبر که معمار آیینی است که ما دم از حفظ آن می زنیم به یک حریم – حتی چنین آلوده – احترام می گذارند ، ما چگونه ایم که به راحتی حریم یک دختر – هر چند گناهکار – را می دریم و او را به کمک تکنولوژی حال بهم زننده امروز به مرز جنون می کشانیم .

آنهایی که بازیگران آن فیلم بوده اند ، بدون شک بازیگر عملی ناشایستند که مورد تایید هیچ کس نیست . اما ما چرا ؟ ما چرا با این ولع مسموم آن سند خصوصی الوده را دست به دست می چرخانیم ؟ آن عبای پوشاننده ما کجاست ؟ گیریم نیروی انتظامی مقصر اصلی تکثیر این فیلم را دستگیر کند . گیریم قوه قضائیه او را به سزای عملش برساند . تکلیف بقیه چه می شود ؟ پلیس و قاضی قلب ما کجاست ؟ ما چه جوابی داریم که در به هم زدن آرامش یک انسان بدهیم ؟ همه آنهایی که این فیلم را دیده اند ، همه آنهایی که درباره آن طوری حرف زده اند که دیگران به تماشای آن تحریک شده اند ، در این ماجرا مقصرند . ما زندانی می خواهیم به وسعت یک شهر بزرگ تا همه مان زندانیان آن باشیم .
هر اتفاقی که در آن فیلم افتاده – هر چند بی شرمانه – تا آن لحظه که تکثیر نشده بود ، مسئله ای خصوصی بود که به نص صریح " لا تجسسوا فی الامور " به چهاردیوری یک اتاق محدود می شد و ما با تکثیر و حرف زدن درباره آن بر این نص صریح پا گذاشتیم و حریم خصوصی انسان ها را آلودیم . ما هم گناهکاریم شاید گناهکارتر از آن دو نفری که می گویند در آن فیلم هستند ...
شاید پی گیری و تماشای این نوع فیلم ها پاسخی است برای کنجکاوی نسبت به زندگی بازیگران و ستاره ها ، اما متاسفانه فراموش شده است که هر انسانی – فارغ از شغلش – یک حریم خصوصی دارد که باید پاس داشته شود ، حتی اگر آن حریم به هر دلیلی آغشته به آلودگی باشد . به راستی فکر کنید که اگر حریم خصوصی ستاره ها حفظ می شد ، حالا لاله سحر خیزان کجا بود و شهلا جاهد کجا ...
کنون ما ایستاده ایم و با حرص و طمع موتورهای جست و جو را به دنبال فیلمی خاص می کاویم و آدرسش را برای فرندلیستمان فوروارد و از روی موبایلمان چون برگ برنده ای برای دوستان رو می کنیم ...
بس است .این یکی برای همه ما بس است . می دانید چرا ؟ چون همه شما هم یک حریم خصوصی دارید و قطعا از اشتراکش با کسانی که نمی شناسید ، واهمه خواهید داشت ...
به راستی که باید ، موبایل هایمان را پالایش کنیم !
دیروز یک پیام کوتاه روی موبایل بسیاری از ما آمد ، پیامی که همه ما برای هم فرستادیم و به آن عمل کردیم . شما هم اگر دوست دارید آن را تکثیر کنید . شاید این نقطه آغاز یک رفتار اجتماعی باشد :

Biayim baraye ehteram be harime khoususie ensanha va hambastegi , hemayat va ehteram be tamame zanane irani , az didane filme rabeteye khosousie yek ensan khoddari karde va tamame copy haa raa nabood konim


¤ نویسنده: پویا

نوشته های دیگران ( )

<      1   2   3   4      

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
1

:: بازدید دیروز ::
0

:: کل بازدیدها ::
6531

:: درباره من ::

آذر 1385 - قلب سرد آتش

:: لینک به وبلاگ ::

آذر 1385 - قلب سرد آتش

:: آرشیو ::

مهر 1385
آبان 1385
آذر 1385
دی 1385
بهمن 1385
اسفند 1385

:: اوقات شرعی ::

:: خبرنامه وبلاگ ::

 

سفارش تبلیغ
صبا ویژن